حس آمیزی در ادبیات امروز ( از سری مقالات آرایه های ادبی )

ساخت وبلاگ
                    حس آمیزی در ادبیات معاصر فارسی   ( از سری مقالات آرایه های ادبی )

                  حس آمیزی 

               حس آمیزی ، همانند استعارات ، تشبیهات ، کنایه ، ایهام ، جناس پارادوکس و...... یکی از آرایه های ادبی است که به منظور اختصار و ایجاز کلام  ( کوتاه تر کردن کلام  )  اما وسیع تر بیان کردن معانی صورت می گیرد . گاه یک آرایه ی « حس آمیزی » چنان معنای وسیعی را افاده می کند و بر روح شنونده اثر می گذارد که حتا از چند جمله ی تفسیری هم ، آن قدرت کلام و معنای گسترده اراده نمی گردد.

             زمانی که می گوییم :  «  فضای تلخ گورستان » ناخودآگاه در ذهن آدمی فضای غم آلودی به تصویر کشیده می شود که حاکی از تجمّع زنان و مردان سیاه پوش عزاداری است که در کنار گوری بر سر زنان و خاک بر سر ریزان در غم مرگ عزیزشان سوگواری می کنند و اشک غم می ریزند و گه گاه صدای ناله و شیون بلند  زنان سیاه پوش در گوش می پیچد و....

      در این آرایه ی حس آمیزی « فضا » امری است که در حوزه ی بینایی است و با  « تلخ » که در حوزه ی حس چشایی است ، در آمیخته و اینها همه عظمت و گستردگی این آرایه ی ادبی است !

     « حس آمیزی » به معنای اعم ، عبارت است از  : تعبیری که برآیند آن از آمیزش دو حس متفاوت با یکدیگر خبر دهد و غالباً نیز صفت و موصوف هستند . مانند سخن شیرین ، صدای گرم ، دهان یخ ، حرف بی مزه ، قیافه ی با نمک ، حقیقت تلخ ، فریاد سرخ و.....

امّا گوینده ای ، در نوشته های خود افراط کرده و تا حدّی از این آرایه ی ادبی سود برده که گوش سلیم جمهور مردم [ خواص وعوام ] از بسامد آن آزرده  گردیده است !  به خصوص اینکه تعدادی از  واژگان ترکیبی او ، هیچ تصویری را در ذهن آدمی تداعی نمی کند و مضاف بر آن ، تلفیق دو اسم است نه صفت و موصوف !  و گروهی از سر بی دانشی این پیوند را حس آمیزی نام نهادند !

            (  آیا   " تابوت گور"  ترکیب حس آمیزی است که در کتابی آن را ترکیب حس آمیزی معرفی کرده اند؟  حتا مشاهده شده است که خودنمایی بی سواد ،  کلمه ی مرکب پارادوکس را از  دو  کلمه ی متناقض تشخیص نداده و در کتاب به اصطلاح ادبی خود  ‹ صخره و موج دریا ›  را پارادوکس معرفی نموده است !!!  )

                     حافظ شیراز می گوید :

(  لفظی فصیح شیرین ، قدی بلند چابک ) که « لفظ شیرین » یک کلمه ی مرکب حس آمیزی است .

             « شیرین » صفت است و در معنای مجازی خود بکار رفته و مفهوم مزه ی قند وشکر را افاده نمی کند ، بلکه معنای « دلچسب » بودن از آن اراده می گردد ! یعنی : سخن مطبوع و دلچسب و دلپذیر !

                     « سخن یا لفظ ، امری است که مربوط به حس شنیداری است و با « شیرین » که مربوط به حس چشایی است ؛ درآمیخته است ، اما اگر کمی دقت کنیم ، در می یابیم که نوعی رابطه ی صمیمانه ی  نزدیکی میان کلمات مذکور حاکم است . در حقیقت  « شیرین »  صفتی است که در  غیر معنای حقیقی خود به منظور دلپذیر نمایاندن « لفظ یا سخن » مستعمل شده است و به این معنا نیست که مزه ی سخن ، شیرین است . چرا که نمی توان سخن را چشید تا دریافت که مزه اش تلخ است یا شیرین ! 

از لحاظ مفهوم حس آمیزی این شیرینی با مزه ی تلخ ، در تضاد نمی باشد. همان گونه که عموم مردم از شیرینی خوششان می آید ، سخن شیرین هم مورد قبول طبع لطیف آدمی قرار می گیرد و به دل می نشیند !  به عبارتی دیگر ؛ منظور از سخن شیرین ، کلام مطبوع است ! 

          بیدل دهلوی می گوید : 

شمع روشن می توان کرد از صدای عندلیب

این همان تعبیر « صدای گرم »  است ، که امروزه عوام آن را در گفتارها و نوشتارهای خود بکار می برند !

یعنی :  صدای بلبل تا حدی گرم است که از حرارت آن می توان شمع روشن کرد! در اینجا « صدا » مربوط به حس شنیداری است و گرم مربوط به حس لامسه که در آرایه ی حس آمیزی نقیض و نقطه ی مقابل سرد نیست . بلکه به معنای گیرایی است ! 

             با این توضیحات ، خوانندگان این مقاله می توانند ؛ به مفهوم واقعی ترکیب حس آمیزی پی ببرند و اشعار گروهی از معاصرین را ارزیابی کنند‌ که آیا ترکیب هایی که امروزه در شعر شان بکار برده  می شود ؛ آرایه ی حس آمیزی است یا فقط تعدادی کلمات مرکب بی روح و دهان پر کن نامفهوم ! کلماتی که تنها خواننده ی بیچاره را شگفت زده می کند !

                     زبان شعر و نثر باید زبانی مفهوم ، ساده و  ادبی باشد . یعنی : شاعر یا نویسنده می بایست با کوشش فراوان تفسیر کلام را در شعر یا نثر خود بگنجاند‌ ؛ زیرا زبان وسیله ای است برای انتقال احساس و اندیشه ها و تفهیم و تفاهم !

             غموضت کلام            

در حقیقت کسانی که گمان می کنند ؛ زبان شعر می بایست معقد و دور از ذهن آدمی باشد و عالماً و عامداً تلاش می کنند که کلام مغلق بیافرینند ، تیری به تاریکی رها کرده اند!!

زیرا پیچیدگی و غامض بودن کلام از عیوب سخن است ، نه محاسن ! 

زمانی که حافظ شیراز می گوید : 

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

فوراً در ذهن آدمی آسمان و هلال ماه تداعی می شود و معنای دیگری ندارد . حال اگر خواننده مزرع سبز را به دریا و هلال ماه را به  خورشید تابان معنا کند ؛ این جا دیگر عیب از سواد خواننده است ! و گر نه زبان حافظ زبانی روشن ، مفهوم و گویاست .

         یکی از ویژگی های مهم شعر ، پرورش اندیشه و به کمال رساندن مفاهیم در مضمون شعر و بیان کردن تمامی اندیشه ها و احساسات است ، به عبارتی دیگر ضرور است ، شاعر هر آنچه را که در ذهن  می پروراند ، در قالب مورد نظر خود پیاده کند ، نه بخشی از اندیشه ی خود را !

بسیاری از شعرا و نویسندگان قسمتی از عقاید و افکار خود‌ را به روی کاغذ می آورند ، امّا باقی را در قفس ذهن خویش محبوس می نمایند ،  که برای درک مفاد آن می بایست شاعر را به شعر ، ضمیمه کرد یا به عبارتی جامع تر و بهتر ؛  بدون سنجاق زدن صاحبان آثار به مخلوقات ذهنی شان ، نمی توان به تفسیر موالید عقیده ی شان پی برد !   چرا که از سر  نا آگاهی و‌بی خبری ، از بسط و گسترش اندیشه ها و مفاهیم دوری می گزینند و گمان دارند ؛ چون مفاهیم و مضامین ، در ذهن خودشان مایُعْرَف ( آشنا ) است ؛ دیگران نیز ازاین آگاهی بی نصیب نیستند . در حقیقت شعر ( المعنی فی البطن الشاعر ) باقی می ماند .

شعر گروهی از معاصران تا حدی نا مفهوم و مهجور و نامأنوس است ، که اگر  حتا آن را به هواداران شان واگذاریم ، هر کس بنا به عقیده ی شخصی خود به تفسیر آن می ‌پردازد و ایراد کار درست در همین جاست .

شعری که برای درک مفاد آن هیچ نیازی به تعمق مخاطب ، ا حساس  نشود ، شعر راستین تلقی می شود !  در حقیقت می بایست روح تفسیر در کالبد کلام نهفته باشد.

ایرج میرزا که به دارنده ی طبع خدادادی شهره است ، می گوید :

با مادر خویش مهربان باش

آماده ی خدمتش به جان باش

دریاب سحر کنار جو را

پاکیزه بشوی دست و رو را

قطعه ی فوق ، نیاز به تفسیر کردن ندارد و این اوج کلام و سادگی و لطافت آن است تا حدی که شاعر با کوشش فراوان کلمات ساده ی مأنوس را در شعر خود استخدام کرده و روح تفسیر را در کالبد کلام دمیده است تا جایی که خواننده برای درک آن نیاز به فرهنگ واژگان و یا تفکر عمیق ندارد .

خواجوی کرمانی می گوید : 

دل بر این پیر زن عشوه گر دهر مبند

کاین عروسی ست که در عقد بسی دامادست

یعنی : به روزگار فانی فریبنده  دل مبند که ناپایدار و بی وفاست .

سعدی شیرازی می گوید :

خوش است عمر ، دریغا که جاودانی نیست

پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست

یعنی : 

زندگانی خوب است اما افسوس که دائمی نیست ، پس بر این عمر زودگذر نمی توان کرد !

ابیاتی که از نظرتان گذشت نیاز به تفسیر و معنا کردن ندارد.

به این شعر حافظ توجه فرمایید :

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

که این مصاریع کمی نیاز به تفسیر دارد . زیرا اگر مخاطب نداند معنای ( ملک و فردوس برین ) چیست ، از معنای بیت چیزی در نمی یابد . به ویژه که مخاطب حتماً باید آگاهی داشته باشد ، چه بر آدم رفته ، یعنی : این که می بایست بداند که آدم در بهشت زندگی می کرده و بر اثر خوردن میوه ی ممنوعه ی بهشتی از بهشت رانده شده و به زمین هبوط کرده است . با این حال باز نمی توان بر حافظ خرده گرفت ! زیرا خواجه حافظ شیرازی از حد خود تجاوز نکرده و گناهی مرتکب نشده است !

منظور از مثال های مذکور این بود که تفاوت میان شعر ساده با غیر ساده مشخص شود . البته حافظ اشعار معقد و پیچیده ای نیز دارد ، اما آن چه که او را شهره ی عام و خاص کرده اشعار ساده و روان اوست ، نه اشعار غامض !

یکی از دلایل گمنام و ناشناس بودن بیدل دهلوی در میان مردم ایران همین پیچیدگی کلام اوست .

گروهی از معاصرین در گفته ی خود به نکاتی اشاره کرده اند که فقط خود از آن آگاهی دارند و اگر این شیوه در میان شاعر امروزی هم ادامه یابد ؛ زنگ خطری برای شعر پارسی محسوب می شود . زیرا اندیشه ای که در قفس ذهن شاعر محبوس بماند و در بطن شعر تفسیر نشود ، شعر نامیده نمی شود !

شاعری معاصر گفته است : 

شب بود و مست بودم و رفتم دوان دوان

تا یار را دوباره در آنجا نظر کنم

جدا از این که عاشق مست چگونه در تاریکی شب دوان دوان و نه افتان و خیزان می رفته تا یار را  دیدار كند و ما را با آن کاری نیست ،  باید از شاعر محترم پرسید، یار را  برای بار دوم کجا قصد داشته ملاقات کند . شاعر که در ابیات گذشته اشاره ای بدان نکرده است .

شاعری دیگر می گوید:

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست

آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست

اصطلاح دل به دریا زدن چه ارتباطی به چشم چون دریای معشوق دارد ، خدا می داند! از این بیت هیچ پیامی افاده نمی گردد !

شاعر می بایست چیزهایی را به تصویر بکشد که در نزد شنونده معرفه باشد ، از همین روی شاعری دیگر می گوید: 

بیچاره مادرم ! 

هر روز می گذشت از این زیر پلّه ها

 کدام زیر پلّه ها ؟

این مصرع  ممکن است در وهله ی اول ، در نظر گروهی از عوام ، از فصاحت تام برخوردار باشد و منقح به نظر رسد ؛ اما حقیقت امر این است که « زیر پلّه ها » در ذهن شاعر به تصویر کشیده شده  و در بطن شعر نکره است !

این نکته چون روز بارز است که سراینده ی محترم از سر کم توجهی گمان کرده چون پلّه ها را در عالم اندیشه می بیند ؛ مخاطب نیز در این دیدار حضور دارد. چرا که شاعر در عالم خیال سوار بر مرکب احساس به دوران گذشته سفر می کند و از ذهنش گریخته که در این سفر تنها با روح خود خلوت کرده و کسی او را همراهی نمی کند. 

                 در پایان فراموش نشود که فعالیت هنری شاعر زمانی شکل می گیرد که کبوتر اندیشه اش از قفس ذهن به سوی آسمان معانی پرواز گیرد و در سرزمین شعر فرود آید .

 

 

            فضل الله نکولعل آزاد

 

    مقاله ی فوق در تاریخ  بهمن ماه ۱۳۸۳ در ماهنامه ی ادبی حافظ  و بخشی از آن در زمستان   ۱۳۸۲ در روزنامه ی کار و کارگر به چاپ رسیده است 

فضل الله نکو لعل آزاد ...
ما را در سایت فضل الله نکو لعل آزاد دنبال می کنید

برچسب : حس آمیزی در ادبیات فارسی,حس آمیزی در شعر,حس آمیزی در شعر حافظ,حس آمیزی در روانشناسی,حس آمیزی در شعر معاصر,حس آمیزی در شعر سهراب,حس آمیزی در شعر فارسی,حس آمیزی در ادبیات چیست,حس آمیزی در دیوان حافظ,حس آمیزی در ادبیات امروز, نویسنده : blalazad6 بازدید : 411 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:14